چینی نازک تنهایی من

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:







استخاره آنلاین با قرآن کریم


مهربون

 هرچی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن

هرچی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن

هرچی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلند

هرچی قلبتو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن

و اگر بدونند که منتظری و بهشون احتیاج داری اندازه یه دنیا ازت فاصله می گیرند

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 2 دی 1390برچسب:هرچی مهربونتر باشی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیایید نخندیم....

 بیائیم نخندیم . . .


به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده


  •  

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیایید نخندیم...

 بیائیم نخندیم . . .


به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب

نخند

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.

نخند

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.

نخند

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.

نخند

به دستان پدرت،

به جاروکردن مادرت،

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،

به راننده ی چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،

نخند

نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،

بارمی برند،

بی خوابی می کشند،

کهنه می پوشند،

جارمی زنند

سرما و گرما می کشند،

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده


  •  

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اهل کاشانم...
نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:اهل کاشانم,اهل دانشگاه,سعید,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باز این چه شورش است؟

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: شنبه 5 آذر 1390برچسب:باز این چه شورش است؟, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نمیتونم فراموشش کنم

 دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

 

 

 

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

 

 

 

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 

 

 

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

 

 

 

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 

 

 

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

 

 

 

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 

 

 

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: شنبه 5 آذر 1390برچسب:نمیتونم فراموشش کنم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیا بامن...
نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 4 آذر 1390برچسب:بیا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشمای تو قسمت کی شده؟

 دل من

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 4 آذر 1390برچسب:چشم,قسمت,دوست,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ابیانه-حومه ی کاشان

ابیانه-اطراف کاشان 

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 4 آذر 1398برچسب:ابیانه-کاشان,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلام♥

 سلام دوست من

من به کمک شما نیاز دارم

نویسنده میخوام کی کمکم میکنه؟؟؟

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:سلام♥๑, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 نمیتونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام/تومثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

 

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 27 آبان 1390برچسب:نمیتونم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داغ تنــــــــــــــــــــهايي

 

داغ تنــــــــــــــــــــهايي

 

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم 
بي تو اي آرام جان يا ساختم يا سوختم 
سردمهري بين كه هر كس بر آتشم آبي نزد 
گرچه همچون برق از گرمي سراپا سوختم 
سوختم اما نه چون شمع طرب در بين جمع 
لاله ام كز داغ تنهايي به صحرا سوختم 
همچو آن شمعي كه افروزند پيش آفتاب 
سوختم در پيش مه رويان و بيجا سوختم 
سوختم از آتش دل در ميان موج اشك 
شوربهتي بين كه در آغوش
 دريا سوختم 

شمع و گل هم هر كدام شعله اي در آتشند 
در ميان پاكبازان من نه تنها سوختم 
جان پاك من رهي خورشيد عالمتاب بود 
رفتم و از ماتم خود عالمي را سوختم

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 27 آبان 1390برچسب:داغ تنــــــــــــــــــــهايي, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شراب

 

 
شراب خواستم
 


گفت : " ممنوع است "



آغوش خواستم...

گفت : " ممنوع است"



بوسه خواستم...

گفت : " ممنوع است "



نگاه خواستم...

گفت: " ممنوع است "



نفس خواستم...

گفت : " ممنوع است "
.
.
.
حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد ......
. .
.
تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم...

سر از این عشق بر نمی دارم ........
نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 27 آبان 1390برچسب: شراب خواستم گفت : , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 وای عجب شهری، عجب آدم کشی
پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماییم و صدها دلخوشی

پســرانش جملگی فاســد شدند....
پـَـَـ نــه پـَـَــــ در راه حق وارد شدند...

دختــران اینجا دمـا دم عاشـــق انــــد
پـَـَـ نــه پـَـَــ در پی درس و کوشش اند

پــهلوانــان وطــن را می کــُـشنــد...
پـَـَـ نــه پـَـَــــ حلوا و حلوا می کننـد...

مجرم و دزد و فــــراری گشتــه ایـــم..
پـَـَـ نــه پـَـَــــ با حوریان بنشسته ایم..

سهم معشوقــانِ اینجـا شد اسیــــد..
پـَـَـ نــه پـَـَــــ شهزاده با اَسبش رسید..

سهم ما هم نیست جز ارشاد و گشت
پـَـَـ نــه پـَـَــــ تـــهران شود استان رشت

مردکــان و خانمــان از هــم جــــــدا...
پـَـَـ نــه پـَـَــــ پارتی گرفت محمود آقا...

کــــل سـربازان فـــــراری و خـمــــــــار
پـَـَـ نــه پـَـَــ چون سربداران، سر به دار

محض خنده بوده این شعرم همین..
پـَـَـ نــه پـَـَــــ پاشو بریم زندان اویـن...

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 27 آبان 1390برچسب:وای عجب شهری, عجب آدم کشی پـَـَـ نــه پـَـَــــ ماییم و صدها دلخوشی پســرانش جملگی فاســد شدند,,,, پـَـَـ نــه پـَـَــــ در راه حق وارد شدند,,, دختــران اینجا دمـا دم عاشـــق انــــد پـَـَـ نــه پـَـَــ در پی درس و کوشش اند پــهلوانــان وطــن را می کــُـشنــد,,, پـَـَـ نــه پـَـَــــ حلوا و حلوا می کننـد,,, مجرم و دزد و فــــراری گشتــه ایـــم,, پـَـَـ نــه پـَـَــــ با حوریان بنشسته ایم,, سهم معشوقــانِ اینجـا شد اسیــــد,, پـَـَـ نــه پـَـَــــ شهزاده با اَسبش رسید,, سهم ما هم نیست جز ارشاد و گشت پـَـَـ نــه پـَـَــــ تـــهران شود استان رشت مردکــان و خانمــان از هــم جــــــدا,,, پـَـَـ نــه پـَـَــــ پارتی گرفت محمود آقا,,, کــــل سـربازان فـــــراری و خـمــــــــار پـَـَـ نــه پـَـَــ چون سربداران, سر به دار محض خنده بوده این شعرم همین,, پـَـَـ نــه پـَـَــــ پاشو بریم زندان اویـن,,,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دیشب

 

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود


تو در کنار من بشینی محال بود


هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود


چشمان مهربان تو پاک و زلال بود


پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری


با تو چقدر کوچه ما بی مثال بود


نشنید لحن عاشق من را نگاه تو


پرواز چشمهای تومحتاج بال بود


سیب درخت بی ثمر آرزوی من


یک عمر مانده بود ولی کال کال بود


گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت


گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود


یک عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود


سهم من از عبور تو رنج و ملال بود


چیزی شبیه جام بلور دلی غریب


حالا شکست وای صدای وصال بود


شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد


اما نه با خیال تو بودم حلال بود

نويسنده: سعید تنهــــــــا تاريخ: جمعه 27 آبان 1390برچسب:دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود تو در کنار من بشینی محال بود هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود چشمان مهربان تو پاک و زلال بود پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری با تو چقدر کوچه ما بی مثال بود نشنید لحن عاشق من را نگاه تو پرواز چشمهای تومحتاج بال بود سیب درخت بی ثمر آرزوی من یک عمر مانده بود ولی کال کال بود گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود یک عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود سهم من از عبور تو رنج و ملال بود چیزی شبیه جام بلور دلی غریب حالا شکست وای صدای وصال بود شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد اما نه با خیال تو بودم حلال بود, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

اینجا یک پسرمی نویسد.این را با تشدید عرض کردم محض تاکید نه یادآوری.

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to saeid808.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com